عاشقانه ترین آواز کلاغ


✿*•. گلــ❤ـبرگ یاس¸.•*✿


 

 

عاشقانه ترین آواز کلاغ

 

 

کلاغ لکه ی ننگی بود بر دامن هستی و وصله ی ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار وناموزونش خراشی بود برصورت احساس. با صدایش نه گلی میشکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست.

 

صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین می پیچید. کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را.کلاغ از کائنات گله داشت. کلاغ فکر می کرد در دایره ی قسمت نازیبایی ها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتیست که هرگز او را شامل نمی شود.

 

کلاغ غمگینانه گفت:کاش خداوند این لکه ی سیاه را از هستی می زدود و بالهایش را می بست تا دیگر آواز نخواند.

 

خدا گفت:صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست.فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند. سیاه کوچکم! بخوان! فرشته ها منتظر هستند. و کلاغ هیچ نگفت.خدا گفت:سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن می نویسند و تو این چنین زیبایی ات را بنویس. و اگر نباشی جهان من چیزی کم دارد. خودت را از آسمانم دریغ نکن! و کلاغ باز خاموش بود.

 

خدا گفت:بخوان!برای من بخوان!این منم که دوستت دارم. سیاهیت را و خواندنت را.

و کلاغ خواند. این بار اما عاشقانه ترین آوازش را خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 18 مرداد 1393برچسب:سیاه کوچک,کلاغ,عاشقانه ترین آواز کلاغ,ساعت 1:13 توسط فــــ❤ـــاطمه| |


Power By: LoxBlog.Com